Try....

Try again......

Try....

Try again......

امروز روز جالبی نبود . نمیدونم چرا سه هفته بود داشتم تلاش میکردم برم یه جایی یه آموزشگاهی نمیتونستم برم ولی خدارا شکر جور شد فردا میرم . نمیدونم چرا تا حالا به این شدت نمیدونستم اینقدر حساسم به اینکه کسی رو به کاراهای خصوصی ام راه ندم امروز خوب فهمیدم یعنی میدونستم که دوست دارم تو بعضی از کارها تنها باشم ولی به این شدت نه . برای خودم هم عجیب شده . اصلا دوست ندارم کسی بفهمه

حالا به هر حال . جمعه  هم که عروسی دعوتم به به .

فردا باید برم ببینم میتونم یه کیف پیدا کنم یه کیف که با لباسم جور در بیاد .


نظرات 2 + ارسال نظر
مامانی گیتا جون چهارشنبه 30 دی 1394 ساعت 12:31

سلام آبجی جونم خوبی؟

salam mer30 abji noon che khabara

مامانی گیتا جون پنج‌شنبه 17 دی 1394 ساعت 08:06

به به عروسی خوش بگذره
البته ابجی جون منم باهات موافقم دلیل نداره وقتی ادم می خواد کاری بکنه همه خبر دار بشن چه نیازی هست

اره خب آبجی جون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.